ارسال به دوست  نسخه چاپي 

تعاوني فُرات

هم‌سن و سال‌هاي من و قبل از من، از آن‌جا که در بطن جريان بوديم، خوب به ياد مي‌آوريم که براي اولين بار تحريم‌هاي اقتصادي ايران، به دستور جيمي کارتر، رئيس جمهور وقت ايالات متحده آمريکا و پس از اينکه دانشجويان پيرو خط امام، سفارت آن کشور در تهران را تسخير کردند، آغاز شد. اما تا آن‌جا که ما ديديم، پس از اعمال آن تحريم‌ها تا مدت‌ها مردم به طور کامل تحريم‌هاي اقتصادي را لمس نکردند و شايد بتوان گفت به دليل اينکه انبارهاي کشور مملو از کالا‌ بود، آن تحريم‌ها هنوز اثري از خود برجاي نگذاشته بود.

 

با شروع جنگ در کشوري که از قبل تحريم اقتصادي هم شده بود، از يک طرف درآمدهاي نفتي، کاهشي قابل ملاحظه پيدا کرد و از سوي ديگر دولت هم بالاجبار بخش قابل توجهي از همان درآمد کم را به جنگ اختصاص داد. اينجا بود که مردم آرام آرام با کمبود کالا آشنا شدند و در نهايت موضوع سهميهبندي و کوپني شدن برخي از کالاهاي اساسي هم کار را يکسره کرد و باعث شد مردم کاملاً نبودنها و نداشتنها را با گوشت، پوست و استخوان لمس کنند.

در نخستين مرحله از سهميهبندي، بنزين، برنج، روغن، گوشت و مرغ که اصليترين کالاها بودند، کوپني شدند و دولت ماهيانه با اعلام يک شماره از کوپنهايي که بعداً اسمش به کالابرگ تغيير يافت، سهميهاي را براي يکي از اين کالاها در نظر ميگرفت و مردم هم با ارائه آن شماره کوپن، کالاي مورد نظر را به تعداد نفرات خانواده که روي کوپن مشخص شده بود، دريافت ميکردند اما تعدادي ديگر از کالاها وضعيتي بلاتکليف داشتند. به طور مثال لوازم خانگي، لوازم شوينده، لبنيات، انواع کنسرو و غيره، اين نوع کالاها نه در دسته کالاهاي اساسي مورد نياز روزمره و ضروري قرار ميگرفتند که دولت آنها را هم کوپني کند و نه به دليل تحريم اقتصادي و کاهش واردات و ناکافي بودن ميزان توليد، مردم ميتوانستند به وفور آنها تهيه کنند.

اينجا بود که شرکتهاي تعاوني مصرف محلات که عموماً در مساجد استقرار يافتند، پا به عرصه وجود گذاشتند. يکي از اين تعاونيها نيز در مسجد محل ما و با نام «شرکت تعاوني فُرات» به همت بزرگان محل با مديريت توليت مسجد، حاج احمد آقا ديانتي، راهاندازي شد و هر چند مدت يکبار، کالاهايي را که کمتر در بازار آزاد يافت ميشد، از تعاوني مرکزي تهيه ميکردند و با  دفترچههاي مخصوص عضويت بين اعضا تقسيم ميکردند.

 جنگ شدت مييافت و برخي از کالاها کميابتر و به مراتب تقاضا بيشتر ميشد اما نکته حائز اهميت اين بود که اين کمبودها و تقاضاي بيشتر هرگز باعث نميشد مردم ياري رساندن به يکديگر را فراموش کنند و از آن مهمتر اين بود که براي مردمي که خود نياز به يک کالاي خاص داشتند، هميشه رزمندگان در جبهههاي جنگ مقدمتر بودند. حتماً گردانندگان تعاونيهايي همچون فُرات، خوب به ياد دارند که مثلاً وقتي که سهميه کنسرو ماهي تُن به اعضاء داده ميشد، بيشتر دريافتکنندگان به جاي بردن آن کالا به منزل، از فروشگاه که بيرون ميآمدند مستقيم به مسجد ميرفتند و يکجا کالاي دريافتي را به قسمت کمکهاي مردمي به جبههها تقديم ميکردند.

چند روز است که بيماري منحوس کرونا در کشور شيوع پيدا کرده و متاسفانه عدهاي از هموطنان را بيمار و عدهاي ديگر را به کام مرگ فرستاده است. آنچه چندشآورتر از خود بيماري است، رفتار عدهاي کفتار در لباس انسان است که با تاسف فراوان، خود را ايراني نيز مينامند.

با اعلام شيوع بيماري در شهر قم، يکي از اولين موضوعاتي که علاوه بر دلهره از ابتلا به اين ويروس، نگراني ملت را دو چندان کرد، اعلام کشف انباري در آن شهر بود که هزاران ماسک تنفسي را در آن احتکار کرده بودند و پس از آن اعلام مسلسلوار کشف انبارهايي از دارو، ماسک و مواد ضدعفونيکننده در شهرهاي ديگر نيز مزيد بر علت شد تا مردم نه تنها نسبت به شيوع اين بيماري نگرانتر شوند بلکه ترس از کمبودها باعث شد که بخش سالم جامعه نيز ناخواسته به سمت آنچه هميشه از آن نفرت داشتند، يعني «اول خودم و خانوادهام!»، سوق داده شوند.

به ياد دارم سالها قبل در برنامهاي تلويزيوني، يکي از خلبانان شجاع نيروي هوايي، ميهمان آن برنامه بود و مجري از خاطرات دوران جنگ وي پرسيد. آن خلبان شجاع که از قهرمانان حراست از آسمان کشور بود، در پاسخ گفت صدها خاطره از روزهاي جنگ و در عملياتهاي مختلف دارد اما شيرينترين خاطرهاش مربوط به اوايل جنگ در بحبوحه کمبود بنزين است. روزي در راه رفتن به فرودگاه در يک محل کمرفتوآمد، بنزين خودرويش تمام ميشود و عدهاي که لباس پروازش را ميبينند، براي کمک به وي با پاي پياده نزديک ميشوند و ميگويند: «تو پشت فرمان بنشين و ما تا فرودگاه ماشين را هل ميدهيم»، در اين بين يک راننده تاکسي ميرسد و تمام بنزين خود را خالي کرده و داخل ماشينش ميريزد. نکته قابل توجه که آن خلبان عزيز پس از سالها از خاطرش نرفته بود، اين بود که راننده تاکسي در پاسخ به تشکر وي، با جديت قسم ميخورد که اگر حتي ماشينت با خون کار ميکرد، همينجا رگ خود را ميزدم و تمام خونم را داخل باک ماشينت ميريختم.

به راستي چه اتفاقي پس از جنگ افتاد که گروهي اين همه تغيير کرده و زالوصفت شدند؟! ما ملتي هستيم که در اوج گرسنگي لقمه غذاي خود را تقسيم ميکنيم. امروز عدهاي انسان شريف در قالب کادر پزشکي و درماني در اقصي نقاط کشور در بيمارستانها و درمانگاهها داوطلبانه قرنطينه شده و خود را وقف بيماران کردهاند و روزهاست که از خانواده خود دورند و حتماً شما نيز ميدانيد که تعدادي از آنها جان خود را هم در راه خدمت به همنوع تقديم کردهاند. آيا رواست که اين ملت شريف حتي خانوادهاي که پدر، مادر يا فرزند عزيزشان خود را اينگونه وقف کرده، براي يافتن يک دارو يا ماسک و مواد ضدعفوني کننده دربهدر اين داروخانه و آن داروخانه شوند و در نهايت دست خالي به منزل باز گردند؟!

به اميد کنترل سريع اين بيماري و بهبودي عاجل همه بيماران در سراسر جهان، امروز وقت آن رسيده که به خود بياييم و دوباره همچون مردم در دوران جنگ، تعاون را پيشه کنيم که لب تنور و شب سمور هر دو ميگذرند و روي سياه براي زغال باقي خواهد ماند.

 

                                                                                                                                                    إنشاءا...

                                                                                                                                             غلامرضا مظاهري